کد مطلب:149289 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:140

روشن بینی امام حسین
یكی از چیزهایی كه به نهضت حسین بن علی علیه السلام ارزش زیاد می دهد روشن بینی است؛ یعنی حسین علیه السلام در آن روز چیزهایی را در خشت خام دید كه دیگران در آینه هم نمی دیدند. ما امروز نشسته ایم و اوضاع آن زمان را تشریح می كنیم. ولی مردمی كه در آن زمان بودند، آنچنانكه حسین بن علی علیه السلام می فهمید نمی فهمیدند.

شب تاسوعاست. ذكر خیری از آن مجاهد فی سبیل الله، آمر به معروف و ناهی از منكر، كسی كه حسین بن علی علیه السلام از او در كمال رضایت بود، حضرت عباس علیه السلام بكنیم. روابط در آن زمان مثل این زمان نبود. حوادثی را كه در شام اتفاق می افتاد، مردمی كه در كوفه یا مدینه بودند خیلی دیر خبردار می شدند و گاهی هیچ خبردار نمی شدند. بهترین دلیلش داستان اهل مدینه است: حسین بن علی در مدینه قیام می كند، بیعت نمی كند و به مكه می رود، بعد آن جریانها پیش می آید تا شهید می شود.

تازه عامه ی مردم مدینه چشمهایشان را می مالند كه چرا حسین بن علی شهید شد؟ برویم شام مركز خلافت را ببینیم قضیه از چه قرار بوده. یك هیئت هفت هشت نفری را مأمور این كار می كنند. می روند به شام، مدتی در آنجا می مانند، تحقیق می كنند، حتی با خلیفه ملاقات می كنند، اوضاع و احوال را كاملا می بینند و برمی گردند. وقتی مردم از آنها می پرسند قضیه از چه قرار بود، می گویند: نپرسید، كه ما در مدتی كه شام بودیم می ترسیدیم كه از آسمان سنگ ببارد و ما هم از بین برویم. (تازه آن حرفی را كه ابا عبدالله علیه السلام گفت: «و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» [1] می فهمند و اعتراف می كنند كه راست گفت حسین بن علی.) گفتند مگر چه قضیه ای بود؟ گفتند: همینقدر به شما بگوییم كه ما از نزد كسی آمده ایم كه علنا شراب می نوشد، علنا سگبازی می كند، یوزبازی می كند، هر فسقی را انجام می دهد - و حتی آنها در تعبیر خودشان گفتند - با مادر خود زنا می كند، با محارم خود زنا می كند. تازه پیش بینی ابا عبدالله را فهمیدند كه حسین از روز اول اینها را می دانست.

در عاشورا هم فرمود كه اینها مرا خواهند كشت، اما من امروز به شما می گویم كه بعد از كشتن من اینها دیگر نخواهند توانست به حكومت خودشان ادامه دهند، آل ابی سفیان دیگر رفتند. آل ابوسفیان كه خیلی زود رفتند، بلكه آل امیه نتوانستند به


حكومت خود ادامه دهند، چرا كه بعد بنی العباس بر همین اساس آمدند و خلافت را از آنها تصاحب كردند و پانصد سال خلافت كردند، و حكومت بنی امیه بعد از قضیه ی كربلا دائما متزلزل بود. چه اثری از این بهتر و بیشتر كه در میان خود بنی امیه مخالف پیدا كرد؟ اینها نیروی معنویت را می رساند.

همین ابن زیاد با آن شقاوت، برادری دارد به نام عثمان بن زیاد. عثمان آمد به برادرش گفت: برادر!من دلم می خواست تمام اولاد زیاد به فقر و ذلت و نكبت و بدبختی دچار می شدند و چنین جنایتی در خاندان ما پیدا نمی شد. مادرش مرجانه یك زن بدكاره است. وقتی كه پسرش چنین كاری را كرد، به او گفت: پسرم! این كار را كردی ولی بدان كه دیگر بویی از بهشت به مشامت نخواهد رسید. مروان حكم، آن شقی ازل و ابد، برادری دارد به نام یحیی بن حكم. یحیی در مجلس یزید به عنوان یك معترض از جا بلند شد، گفت: سبحان الله! اولاد سمیه (یعنی اولاد مادر زیاد)، دختران سمیه باید محترم باشند ولی آل پیغمبر را تو به این وضع در این مجلس حاضر كرده ای؟! آری، ندای حسینی از درون خانه ی اینها بلند شد. داستان هند، زن یزید را هم شنیده ای كه از اندرون خانه ی یزید حركت كرد و به عنوان یك معترض به وضع موجود به سوی او آمد و یزید مجبور شد اصلا تكذیب كند، بگوید اصلا من راضی به این كار نبودم، این كار را من نكردم، عبیدالله زیاد از پیش خود كرد.

آخرین پیش بینی امام حسین علیه السلام این بود: یزید آن دو سال بعد را با یك نكبتی حكومت می كند و بعد می میرد. پسر معاویة بن یزید - كه خلیفه و ولیعهد اوست و معاویه این اوضاع را برای اینها تأسیس كرده بود - بعد از چهل روز رفت بالای منبر و گفت: ایها الناس! جد من معاویه با علی بن ابیطالب جنگید و حق با علی بود نه با جد من، پدرم یزید با حسین بن علی جنگید و حق با حسین بود نه با پدرم، و من از این پدر بیزاری می جویم. من خودم را شایسته ی خلافت نمی دانم و برای اینكه مثل گناهانی كه جد و پدرم مرتكب شدند مرتكب نشوم، اعلان می كنم كه از خلافت كناره گیری می كنم. كنار رفت. این نیروی حسین بن علی علیه السلام بود، نیروی حقیقت بود. در دوست و دشمن اثر گذاشت.

امام صادق علیه السلام فرمود: «رحم الله عمی العباس لقد اثر و ابلی بلاء حسنا...» [2] (خدا


رحمت كند عموی ما عباس را،عجب نیكو امتحان داد، ایثار كرد و حداكثر آزمایش را انجام داد. برای عموی ما عباس مقامی در نزد خداوند است كه تمام شهیدان غبطه ی مقام او را می برند.) اینقدر جوانمردی، اینقدر خلوص نیت، اینقدر فداكاری! ما تنها از ناحیه ی پیكر عمل نگاه می كنیم، به روح عمل نگاه نمی كنیم تا ببینیم چقدر اهمیت دارد.

شب عاشوراست. عباس در خدمت ابا عبدالله علیه السلام نشسته است. در همان وقت یكی از سران دشمن می آید، فریاد می زند: عباس بن علی و برادرانش را بگویید بیایند.

عباس می شنود ولی مثل اینكه ابدا نشنیده است، اعتنا نمی كند. آنچنان در حضور حسین بن علی مؤدب است كه آقا به او فرمود: جوابش را بده هر چند فاسق است. می آید می بیند شمر بن ذی الجوشن است. شمر روی یك علاقه ی خویشاوندی دور كه از طرف مادر عباس دارد و هر دو از یك قبیله اند، وقتی كه از كوفه آمده است به خیال خودش امان نامه ای برای اباالفضل و برادران مادری او آورده است. به خیال خودش خدمتی كرده است. تا حرف خودش را گفت، عباس علیه السلام پرخاش مردانه ای به او كرد، فرمود: خدا تو را و آن كسی كه این امان نامه را به دست تو داده است لعنت كند. تو مرا چه شناخته ای؟ درباره ی من چه فكر كرده ای؟ تو خیال كرده ای من آدمی هستم كه برای حفظ جان خودم، امامم، برادرم حسین بن علی علیه السلام را اینجا بگذارم و بیایم دنبال تو؟ آن دامنی كه ما در آن بزرگ شده ایم و آن پستانی كه از آن شیر خورده ایم، این طور ما را تربیت نكرده است.

جناب ام البنین، همسر علی علیه السلام چهار پسر از علی دارد. مورخین نوشته اند علی علیه السلام مخصوصا به برادرش عقیل توصیه می كند كه زنی برای من انتخاب كن كه «ولدتها الفحولة» از شجاعان زاده شده باشد، از شجاعان ارث برده باشد «لتلد لی ولدا شجاعا» می خواهم از او فرزند شجاع به دنیا بیاید، (البته در متن تاریخ ندارد كه علی علیه السلام گفته باشد هدف و منظور من چیست، اما آنها كه به روشن بینی علی معترف و مؤمن اند می گویند علی آن آخر كار را پیش بینی می كرد.) عقیل، ام البنین را انتخاب می كند. به آقا عرض می كند كه این زن از نوع همان زنی است كه تو می خواهی. چهار پسر كه ارشدشان وجود مقدس اباالفضل العباس است، از این زن به دنیا می آیند. هر چهار پسر در كربلا در ركاب ابا عبدالله حركت می كنند و شهید می شوند. وقتی كه نوبت بنی هاشم رسید، اباالفضل كه برادر ارشد بود به برادرانش گفت: برادرانم! من دلم می خواهد شما قبل از من به میدان بروید، چون می خواهم اجر شهادت برادر را ادراك


كرده باشم. گفتند: هر چه تو امر كنی. هر سه نفر شهید شدند، بعد ابالفضل قیام كرد. این زن بزرگوار (ام البنین) كه تا آن وقت زنده بود ولی در كربلا نبود، شهادت چهار پسر رشید خود را درك كرد و در سوگ آنها نشست. در مدینه برایش خبر آمد كه چهار پسر تو در خدمت حسین بن علی علیه السلام شهید شدند. برای این پسرها ندبه و گریه می كرد. گاهی سر راه عراق و گاهی در بقیع می نشست و ندبه های جانسوزی می كرد. زنها هم دور او جمع می شدند. مروان حكم كه حاكم مدینه بود، با آنهمه دشمنی و قساوت گاهی به آنجا می آمد و می ایستاد و می گریست. از جمله ندبه هایش این است:



لا تدعونی ویك ام البنین

تذكرینی بلیوث العرین



كانت بنون لی ادعی بهم

و الیوم اصبحت و لا من بنین



ای زنان! من از شما یك تقاضا دارم و آن این است كه بعد از این مرا با لقب ام البنین نخوانید (چون ام البنین یعنی مادر پسران، مادر شیر پسران)، دیگر مرا به این اسم نخوانید. وقتی شما مرا به این اسم می خوانید، به یاد فرزندان شجاعم می افتم و دلم آتش می گیرد. زمانی من ام البنین بودم ولی اكنون ام البنین و مادر پسران نیستم.

مرثیه ای دارد راجع به خصوص اباالفضل العباس:



یا من رأی العباس كر علی جماهیر النقد

و وراه من ابناء حیدر كل لیث ذی لبد



انبئت ان ابنی اصیب برأسه مقطوع ید

ویلی علی شبیل امال برأسه ضرب العمد



لو كان سیفك فی یدیك لما دنی منه احد

می گوید: ای چشمی كه در كربلا بودی و آن منظره ای كه عباس من، شیر بچه ی من، حلمه می كرد می دیدی و دیده ای! ای مردمی كه آنجا حاضر بوده اید! برای من داستانی نقل كرده اند؛ نمی دانم این داستان راست است یا نه. یك خبر خیلی جانگداز به من داده اند، نمی دانم راست است یا نه. به من گفته اند كه اولا دستهای پسرت بریده شد، بعد در حالی كه فرزند تو دست در بدن نداشت یك مرد لعین ناكس آمد و عمودی آهنین بر فرق او زد. وای بر من كه می گویند بر سر شیر بچه ام عمود آهنین فرود آمد. بعد می گوید: عباس جانم! فرزند عزیزم! من خودم می دانم كه اگر دست در بدن داشتی هیچ كس جرأت نزدیك شدن به تو را نمی كرد.



لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین



[1] مقتل الحسين مقرم، ص 146.

[2] ابصار العين، ص 26.